سلام دوستان. خوبید؟

من 4شنبه ساعت 3 از شرکت زدم بیرون. سیگما اومده بود نزدیک شرکت ما. سوار بی آر تی شدیم و رفتیم منیریه. اول رفتیم یه معجون علی بابا زدیم بر بدن. خیلی خوشمزه بود. حرکات نمایشی ریختن معجون از پارچ تو لیوان هم درمیاورد. باحال بود. بعدش رفتیم خرید. یه شلوار کوهنوردی واسه من خریدیم و یه کتونی آدیداس توسی آبی. یه مایو و یه عینک شنا واسه سیگما. یه دروازه گل کوچیک و یه توپ کوچیک قرمز هم واسه کاپا که تولدش نزدیکه. یه کش پیلاتس هم خریدیم. بعد با بی آر تی برگشتیم بالا و سیگما با وسایل رفت سر کار. منم با تاکسی رفتم خونه. سر راه یه کم خرید کردم. رنگ قهوه ای هم خریدم و رفتم خونه ابرومو رنگ کردم و بعد تمیزش کردم. پشت لبم رو هم صفا دادم و رفتم حمام. سیگما اومد و حاضر شدیم رفتیم خونه مامانشینا. گوشواره و گردنبند رولباسی جدیدم رو هم انداختم و کلی خوششون اومد و بهم تبریک گفتن. گپ زدیم و شام خوردیم و بعد در تلاش بودیم واسه درست کردن گوشی مادرشوهر. هر جا میریم داریم گوشی درست می کنیم یعنی بعدشم رفتیم خونه و لالا.

5شنبه صبح زود سیگما رفت جلسه. منم همون 8:20 بیدار شدم باهاش و قرار بود با دوستام بریم صبحانه. یه کم ول چرخیدم و به گلدونا آب دادم و ظرفا رو چیدم تو ماشین و بعد حاضر شدم و رفتم صبحانه. تیپ زرشکی زدم. کفش تیم برلند زرشکی با مانتوی بافت زرشکی جلو باز که زیرش بلوز بلند سبز یشمی پوشیده بودم با شال یشمی. رفتیم صبحونه. 6-7 نفر بودیم. کادوی تولد بچه دوستم رو برده بودیم براش. چنتا تیکه چیزمیز خریده بودیم. رفتیم هارپاگ سعادت آباد. صبحانه انگلیسی گرفتم ولی زیاد خوب نبود. با بچه ها خوش گذشت خیلی. خیلی نشستیم. تا 2 بودیم. بعد با یکی دیگه از دوستام رفتیم اونی که بچه داره رو رسوندیم و چنتا از لباسامم دستش بود که بهم برگردوند و یه دفتر یادداشت خوشگل بهم عیدی داد. بعد میخواستم این یکی دوستم رو بذارم دم یه مزونی که دیدم خودمم بیکارم و باهاش رفتم. خوب شد رفتم. مزونه خونه بود و خوفناک. مانتوهاشم خیلی چرت بود. دیگه برگشتیم و یه جا پیاده ش کردم و خودم رفتم خونه مامانینا. سیگما ظهر برگشته بود خونه و عصری فرش پذیرایی و آشپزخونه رو دستمال کشیده بود.  تا رسیدم دیدم مامان دم در واحده، داشت میرفت سونوگرافی که کلیدشو پشت در جا گذاشته بود. دیگه من آکاردئونی رو با کلید خودم قفل کردم و رفتیم سونو. مامی به داماد زنگید که کلید اینجوری شده، به داد برسه. اونم گفت باشه من میرم درستش می کنم. دیگه کار سونوی مامان تموم شد و من بردمش تره بار که میوه بخره، یهو دیدم اومده میگه میری کارت ملی منو بیاری؟ اینجا دارن با کارت ملی گوشت میدن. کارت ملی خودم همراهم بود و دیگه تا مامان میوه بخره من رفتم تو صف گوشت وایستادم. خیلی مسخره س که آدم باید واسه خرید گوشت بره تو صف! دوباره شده مثل 30 سال پیش که مامان تعریف می کنه همه چی کوپنی بوده! خلاصه گوشت رو خریدیم و رفتیم خونه مامان. داماد رفته بود با کارت در رو باز کرده بود! بتا اینا هم اونجا بودن. یه عالمه با بتا حرف زدیم و بعد تتا فسقلی بیدار شد و یه عالمه خوردمش و باهاش بازی کردم. ماشالله خیلی خوش اخلاقه. سیگما اینو میبینه هوس بچه می کنه، بعد بقیه بچه ها (تیلدا و کاپا و نینی خودشون) رو که میبینه پشیمون میشه  بعدشم تیلدا بیدار شد و من تو گوشی بتا قسمت دیشب گرگ و میش رو دیدم. خاله هم زنگ زد که میان خونه مامان که ماها رو ببینه. اومدن و چقدر دلم واسه خاله و بیتا تنگ شده بود. اونا هم همینطور. همون موقع سیگما هم اومد. بعدشم داداشینا اومدن و شام خوردیم و همگی دور هم بودیم و با بیتا بگو بخند می کردیم. دیگه اونا رفتن و 12.5 ما هم پاشدیم و رفتیم خونه و خوابیدیم.

جمعه، 17 اسفند، روز خونه تی بود. 10 بیدار شدیم و صبحونه مشت خوردیم و از 11 افتادیم به جون خونه. این فرش هال که خشک شده بود رو لوله کردیم که با اون یکی فرش عوض کنیم (یه سال درمیون ازشون استفاده کنیم که مثل هم مستهلک بشن). فرش جدید رو که آوردیم دیدیم اونم کثیفه، دوباره سیگما اونم دستمال کشید. فرشای اتاقا و راهرو رو هم دستمال کشید و بعد رفت سراغ مبلای پذیرایی. منم تو این فرصت رفتم سراغ کابینتا. دونه دونه میریختم بیرون، مرتب می کردم و دوباره میذاشتم. خیلی وقت گرفت ولی به جاش یه عالمه آت آشغال ریختم دور و یه عالمه جام باز شد. خیلی ذوق کردم. تا 2 اینا این کارامون تموم شد. یه شیرنسکافه با شکلات و بیسکوییت خوردیم که نهار نخوریم. هنوز یه کابینت من مونده بود که فعلا بی خیال شدم و رفتیم کلی خوشگذرونی کردیم و یه کم هم دراز کشیدم خستگیم در رفت و بعد از 5 پاشدیم تغییر دکوراسیون بدیم. کلی ایده زدیم. باید جای ویترین رو عوض می کردیم و واسه این کار باید خالیش می کردیم. گفتیم خالی کنیم و بشوریمش قشنگ. هم ظرفا رو و هم طبقه ها رو. خالی کردیم و دکور رو تغییر دادیم و حالا باید سیم تلویزیون و اینا رو درست می کرد سیگما. دیگه من رفتم سراغ اون کابینت باقی مونده و واسه شام غذا سفارش دادیم از باروژ و گرگ و میش دیدیم و شام خوردیم. بعد هم اون کابینته رو تموم کردم و سیگما هم سیم کشی رو تموم کرد و دیگه بیهوش شدیم.

امروز، شنبه، خیلی خوابم میومد. 8 بیدار شدم. سیگما من رو برد صندوق امانات که طلاهای مامان رو هم بذارم بانک و بعدش من رو برد شرکت. 9.5 رسیدم  شرکت هم که یه عالمه کار دارم. سر نهار هم دستم اومد گفت گوشیش افتاده تو چاه توالت و رفته که رفته. کلی ناراحت شدیم براش. بعدشم من بیرون از شرکت رفتم جلسه و تازه خسته و مرده برگشتم شرکت. کارای این روزام رو دوست ندارم. یه کم استرسیه. ولی تهش امیدوارم که ارزش افزوده داشته باشم واسه شرکت و خودم. الانم که ساعت 6 عصره بالاخره تونستم این پاراگراف آخر رو هم بنویسم و پست کنم. آهان. الان برم خونه میخوام 3تا کشوی باقی مونده آشپزخونه رو مرتب کنم و اگه حال داشته باشم، اون کریستالا رو هم بشورم. البته مامان بهم گفت نشور، گفت با دستمال نوی خیس پاکش کنم و بعدشم خشکش کنم. چون سنگینه و منم که بدون دستکش نمیتونم ظرف بشورم و با دستکش هم لیز میخوره و اینا. خلاصه برم ببینم میتونم یه کم خونه تی کنم باز 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سفر و طبیعت گردی ماجرای کمیک پارسیان ماینر ●ஜ۩۞۩ஜ▬▬ با ما بروز باشید ▬▬ஜ۩۞۩ஜ● Andrew چاپ افست آموزش کیوکوشین کاراته ، آموزش کیوکوشین دیجیتال مارکتینگ خرید نو