سلام سلام. من اومدم. یک لاندای بینی کیپ! در خدمت شماست! صبح بلند شدم اینجوری بودم. نمیدونم سرماخوردم یا حساسیته! خب بریم سراغ روزانه ها.
یکشنبه عصر که رفتم خونه، قرار بود سیگما دیر بیاد. خیلی دیر. عصری واسه شرکت خودش جلسه داشت و بعدش میخواست مامانشو ببره دکتر. من وقتی رسیدم یه کم رو تخت ولو شدم و با مامان تلفن حرف زدم. بعدش یه ماست و خیار دبش درست کردم و نشستم با نون خوردم. همون شد شامم. بعد گفتم یه کم مرتب کنم خونه رو. فیلم مستانه رو پلی کردم و در حینش ظرفای قبلی رو از تو ماشین درآوردم و جدید چیدم توش و یه کم مرتب کردم خونه. از فیلمش خوشم اومد. بعد از اون گرگ و میش رو دیدم و یه کم با دوستام چت کردم و سیگما 10.5 زنگید که هنوز نرفتن پیش دکتر و من بخوابم. شام رو براش آماده گذاشتم رو کانتر و خوابیدم. یه ربع به 12 اومده بود خونه.
دوشنبه صبح سیگما منو برد شرکت. سرم خیلی شلوغ بود. از صبح تا عصر جلسات مهم فنی. یکی هم خیلی حرصم داد. رفتم به مدیر بزرگه گفتم من با این کار نمی کنم. اعصابم خط خطی بود حسابی. مردک هی تیکه مینداخت و جلوی کارم رو میگرفت. دیگه مدیر بزرگه هی آرومم کرد، گفت اون الان تحت فشاره و از دفتر مدیرعامل صداش کردن واسه گنداش و واسه همینه که سنگ اندازی می کنه و اینا. گفت یه کم بی خیالش بشیم و اینا. منم گفتم پس از من کار مرتبط با این رو نخواه! هی نگو چی شد چی شد! والا! گفت باشه دیگه نمیگم. آروم پیش برید. خلاصه آرومم کرد. یه کم هم اضافه کار موندم از بس که طول کشید کارام. دیگه رفتم خونه حال و حوصله نداشتم. سیگما نزدیک خونه قرار بود سوارم کنه. تا برسه رفتم از میوه فروشی سیب و کاهو فانسوی خریدم. یه کم واسه سیگما غر زدم تخلیه شدم. بعد واسه شام ماکارونی پاپیونی درست کردم با سالاد کاهو. ممنوعه دیدیم یه قسمت و شام خوردیم. من رفتم حمام و قبل از گرگ و میش اومدم و فیلم رو دیدیم. لباسا رو هم ریخته بودم تو ماشین و پهن کردیم رو شوفاژا. بعدشم کلی به خودمون رسیدیم و یه عالمه هم حرف زدیم و خوابیدیم.
سه شنبه 14ام، صبح خودم با گیلی اومدم. خیلی زود اومدم و بیرون جای پارک گیر آوردم. یه کم کار کردم و بعد رفتم کلاس. دیگه تا عصر کلاس بودم. عصر هم رفتم گیلی رو برداشتم و رفتم دکتر. همون دکتری که برای گوارشم میرفتم. جواب آزمایشمو بردم براش. فریتینم بازم پایینه. افتضاح هم پایینه! باید بین 20 تا 200 باشه، اون وقت مال من 6 عه!!! هر چی هم فرامکس خوردم نیومد بالا. دیگه دکتر گفت باید بریم تو کار تزریق. بعد پرسید که کلا به دارو حساسیت داری؟ گفتم گاهی به پنی سیلین. دیگه گفت باید دوز اولش رو تو بیمارستان بزنی تحت مراقبت خودم. آمپول آنتی هیستامین و کورتون هم بزنی قبلش! هیچی دیگه همه چیمون دردسره! نمیدونم چرا روده باریکم جذب نمیکنه آهن رو!!! اعصابم خط خطی شد باز. تو اون مدتی که منتظر نوبتم بودم رفتم عکسای بچه دوستم رو پرینت کردم. تولد یه سالگیش نزدیکه و میخواستم بازم مکعب عکسی براش درست کنم. دیگه رفتم خونه و واسه خودم سالاد کاهو با مغز گردو بادوم تخمه درست کردم و خوردم و بعد نشستم پای کاردستیم. سیگما هم 9 اومد و من تا اون موقع تموم کردم مکعب عکسی رو. ولی زیاد خوب نشد نتیجه ش اعصابم خورد شد که این همه وقت گذاشتم بازم خوب نیس. دیگه گرگ و میش دیدیم و سیگما هم خسته بود. داستان دکتر رفتنم رو تعریف کردم و کلی گریه کردم! دیگه رفتیم خوابیدیم و با بینی کیپ خوابیدم! حالا امروز صبح که پاشدم همش مریض طورم
امروزم که 15 اسفند باشه باز با سیگما اومدم. روز درختکاریه. پاشید دست به کار شید. یه چیزی بکارید. یا مثلا از گلتون قلمه بزنید. مهد تیلدا قرار بوده امروز به این مناسبت ببرنشون بیرون. احتمالا برن درختکاری. گفته بودن یه بزرگتر هم باهاشون باشه. قرار بود مامان بره باهاش. خوشم میاد از این برنامه ها میذارن.
عصری میخوام 2 ساعتی مرخصی بگیرم با سیگما بریم منیریه. ذوق دارم که عصر باهاش قرار دارم. برم ببینم میتونم یه کم چیز میز بگیرم.
درباره این سایت